خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
خواب و خیالنازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت
سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
برای کنار هم گذاشتن واژه ها٬
دست قلمم بیش از آنچه فکر کنی خالی است…
و بیش از آنچه فکر کنی احساس می کنم به نوشتن مجبورم !
شاید این هم خاصیت ِ داشتن این صفحه ی مجازی است ؛
میان جاده که می آمدم ، سرم پر از فکر بود
فکرهایی از آن دست که به هر نیمه ای که می رسیدم
احساس می کردم بیش از این رخصت پیش رفتن ندارم
چیزهایی مثل ِِ
آینده
رفتن
ماندن
حالا اما اندیشه ای نیست برای به واژه آوردن..
اخبار ورزشی امروز و روزنامه های ورزشی و فوتبال برتر از سایت های ورزشی
اخبار ورزشی امروز و روزنامه های ورزشی و فوتبال برتر
آخرین اخبار ورزشی امروز و روزنامه های ورزشی و فوتبال برتر از سایت های ورزشی
آخرین اخبار ورزشی امروز و روزنامه های ورزشی و فوتبال برتر از سایت های ورزشی ورزش3 ورزش 3 ورزش سه ورزش ۳ فوتبال جام نیوز ورزشی ورزش تری خبرآنلاین ورزشی
- ۹۵/۱۰/۱۶